گروه جهاد و مقاومت مشرق - سرهنگ سید محمدعلی شریفالنسب از ارتشیانی است که در طول انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی تجربیات گرانقدری اندوخته است و در این روزها با نوشتن درباره این تجربیات، آن ها را به نسل بعدی منتقل می کند.
در نخستین روز پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، سرلشکر ولی قرنی به فرمان حضرت امام(ره) به ریاست ستاد ارتش منصوب شد و در محلی که تا دیروز دفتر کار ارتشبد قرهباغی بود، مستقر شد. همزمان گروهی از نظامیان انقلابی که از یاران سرهنگ دوم سید موسی نامجو «پایهگذار هستههای مقاومت در ارتش شاه» بودند، از طرف شورای انقلاب مأمور کمک به ایشان شدند. مدیریت این گروه را سرهنگ فروزان «استاد برجسته دانشکده فرماندهی و ستاد و فرمانده ژاندارمری کل کشور در آغاز جنگ» برعهده داشت. از آنجا که شهرها بهدلیل نبود انسجام نیروهای انتظامی توسط «کمیتههای انقلاب» اداره میشد، این گروه نیز «کمیته انقلاب ارتش» نام گرفت و حراست از پادگانها و انتصاب و اعزام فرماندهان جدید را عهده دار شد.
مطالب بیشتری از سرهنگ سید محمدعلی شریفالنسب بخوانیم:
فرماندهای که آیت الله خامنهای را معلم خود میدانست
عملیاتی که زمینهساز شکست حصر آبادان شد
پیروزی در سایه وحدت ارتش و سپاه
علت استعفای قرنی اختلاف با دولت موقت بود/ هنوز معلوم نشده که امام با استعفای قرنی موافقت کرده بود یا خیر؟
از چند ماه قبل از پیروزی انقلاب، سربازان به فرمان حضرت امام خدمت را رها کرده و مراکز نظامی از نیروی دفاعی لازم خالی شده بود. گروهکها که همچون قارچ فضای انقلابی کشور را پر کرده بودند از این فرصت بهره جسته و در جمعآوری اسلحه و مهمات پادگانها بر یکدیگر پیشی میگرفتند و روانه مناطق مرزی میشدند. در چنین شرایطی به دفتر تیمسار قرنی خبر رسید که لشکر سنندج در محاصره است. سرگرد مهدی کتیبه «رئیس اداره دوم ارتش در زمان جنگ» که در آن موقع در پادگان سنندج خدمت میکرد، توسط «کمیته انقلاب ارتش» معرفی شد و حکم فرماندهی خود را از طریق رادیو دریافت و با قدرت از حریم پادگان دفاع کرد.
گروهکهای سیاسی در شهر مهاباد با بهانههای واهی و بدون آنکه تیری از جانب ارتش بهطرف مردم شلیک شده باشد، پادگان را به محاصره درآوردند و با شعار خود مختاری و بستن راههای ورودی و خروجی شهر را به آشوب کشیدند. دولت بازرگان هیأتی را متشکل از آقایان دکتر اردلان، داریوش فروهر، مهندس صباغیان و مهندس سحابی برای ایجاد آرامش و مدیریت بحران و با امید به اینکه خواستههای مردم را تا تشکیل مجلس به تعویق اندازد، به مهاباد اعزام میکند. دکتر قاسملو به نمایندگی از حزب دموکرات به جای خیرمقدم با تحکم و خشونت به آنان میگوید: ما هماکنون در کردستان خودمختاری داریم، فقط از دولت میخواهیم آن را به رسمیت بشناسد وگرنه منطقه آتش میگیرد.
در این مذاکرات از نخبگان و عقلای مردم کُرد خبری نبود و نشان از آن داشت که جو ارعاب و تهدید گروهکها، به چنین کسانی امکان حضور و بروز نمیدهد. منطق گروهکها از تکیه بر لوله تفنگ خارج نبود و حرف آخرشان گلوله است و آتش. وقتی گفتوگوها برای ایجاد آرامش به نتیجه نزدیک میشد با دعوای ساختگی به هم میریخت و بینتیجه میماند.
سرتیپ احسان پزشکپور فرمانده پادگان مهاباد بنا به وظیفه قانونی خود با قدرت در برابر آشوبگران ایستاده بود و از مماشات هیأت حسن نیت با سران گروهکها بشدت دچار شگفتی شده و احساس نگرانی میکرد.
نیمه شب یکم اسفند پزشکپور با سرلشکر قرنی تماس گرفت. صدای او را بخوبی میشنیدم که میگفت ما هماکنون در منزل آقای شیخ عزالدین حسینی رهبر حزب کومله هستیم. امنیت برقرار است و جای نگرانی نیست. معلوم بود در حضور هیأت حسن نیت صحبت میکند. وقتی از همه سو به او فشار میآورند که پادگان را به شورای شهر تحویل بده و جان به سلامت ببر، میگوید: ارتش چنین اجازهای به من نمیدهد و سرم هم برود به کشورم خیانت نمیکنم.
وی برادر محسن پزشکپور از رهبران حزب پانایرانیست در رژیم گذشته است که مخالفت وی با استقلال و جدایی بحرین از ایران در مجلس آن زمان معروف و زبانزد است.
سرتیپ پزشکپور از یکی دو هفته مانده به پیروزی انقلاب و آغاز ناآرامیها در منطقه، سربازان خود را برای دفاع از محدوده پادگان در ارتفاعات مشرف و پشت بامها مستقر کرده بود. مهاجمان مسلح بعد از سقوط شهربانی و ژاندارمری، با دفاع جانانه پادگان روبهرو میشوند و درمییابند که از این راه به مقصود نخواهند رسید، بنابراین به نیرنگ و فریب متوسل میشوند.
روز واقعه یعنی یکم اسفند، ستون پنجم در داخل پادگان شایعه میکند که با تلاش هیأت حسننیت، بین فرمانده تیپ و گروهکها توافق شده و قرار است برای همبستگی با ارتش به پادگان بیایند.
با این شایعه سربازان مدافع پادگان که در این چند روز زیر رگبار دشنامها و جنگ روانی مهاجمان فرسوده شده بودند سلاح خود را تحویل داده و برای استقبال در ورودی پادگان اجتماع میکنند. در این اثنا نفوذیهای پادگان مرکب از افراد بومی و غیربومی سلاحهای خود را در یک لحظه بیرون کشیده و نظامیان انقلابی را دستگیر و به زندان میاندازند. همزمان فرمانده تیپ در مسیر پادگان بهوسیله سرباز گروهکی محافظ خود زخمی میشود و به بیمارستان منتقل میشود.
گروهکهای مسلح که خود را در میان مردم پنهان کرده بودند به پادگان میریزند و مورد استقبال یاران خیانتکار خود قرار میگیرند. سرانجام پادگان مهاباد که دهها روز میتوانست در برابر دو لشکر قدرتمند خارجی مقاومت کند، با زمینهسازی کسانی که از سفره ملت تغذیه کرده بودند، سقوط میکند و به اشغال آشوبطلبان درمیآید.
نمایندگان هیأت حسن نیت وقتی با این فاجعه روبهرو میشوند با آزردگی خاطر و احساس غبن مهاباد را ترک میگویند.
سلاح و تجهیزات دو گردان پیاده مستقر در پادگان بهعلاوه یک گردان توپخانه با 18 قبضه توپ 105م م و 16دستگاه تانک ام47، یک گروهان سوار زرهی، پنج شش هزار تفنگ ژ3، تعداد زیادی تیربار، انواع و اقسام خمپارههای سبک و سنگین به همراه دهها قبضه تفنگ 106، خودروهای نظامی، انبارهای پوشاک و خواروبار، زاغههای مهمات و خانههای سازمانی به دست ضد انقلاب میافتد. گروهکها با سلاح و مهمات و خودروهای غنیمتی راهی سردشت، سنندج، سقز، مریوان، پاوه، نوسود و دیواندره، پیرانشهر و دره قطور شده و زمینه سقوط دیگر پادگانهای مناطق کردستان را فراهم میکنند.
در غارت سلاح و مهمات پادگان مهاباد بیشترین سهم نصیب گروهک دموکرات به رهبری عبدالرحمن قاسملو و گروهک کومله به رهبری شیخ عزالدین حسینی «امام جمعه مهاباد» میشود و البته تودهایها و خلقیها هم بینصیب نمیمانند.
کسانی از شورای انقلاب و دولت موقت که به رغم تأکید و خواست حضرت امام(ره) رویکرد مثبتی به نیروهای مسلح نداشتند و مدعی بودند که از این پس با هیچ دولت یا ملتی جنگ نخواهیم داشت، با سقوط پادگان مهاباد دریافتند که اگر ما با کسی جنگ نداشته باشیم، دیگرانی هستند که با ما جنگ خواهند داشت.
سرلشکر قرنی که کوهی از تجربه و دوراندیشی بود، از بدو تصدی در ستاد ارتش نگران امنیت استانهای مرزی و بویژه کردستان بود و با شناخت کاملی که از دسیسههای شرق و غرب و عملکرد گروهکهای وابسته به آنان داشت معتقد بود با آشوبگران مرزی باید قاطع و محکم برخورد کرد وگرنه ارتش و سکنه محروم منطقه سالها گرفتار جنگ فرسایشی و خسارات سنگین خواهند بود، اما دولت موقت چنین راهکاری را نمیپسندید و بیشتر طرفدار مسالمت و روشهای آشتی جویانه بود که حاصلی جز تجری و افزون خواهی ضد انقلاب و توسعه هرج و مرج و ناآرامی در پی نداشت.
سرلشکر ولی قرنی در رنج نامه غم انگیزی که از خود بهجای گذاشته، از عملکرد دولت موقت بدون هماهنگی با ستاد ارتش «یعنی تنها مرجع ذیصلاح برای تصمیمگیری در اینگونه حوادث» شکایت میکند و میگوید جای شگفتی است که ترور فرمانده وطن دوست تیپ مهاباد و غارت پادگان در حضور هیأت حسن نیت اتفاق افتاده است.
در دوران کوتاه مسئولیت سرلشکر قرنی هر روز دهها اتفاق ناگوار در مناطق حساس مرزی روی میداد که با سعه صدر این فرمانده لایق و فداکاری افراد جان برکف نظامی و نیروهای مردمی و بومی ختم بهخیر میشد که محاصره پادگان سنندج در روز 28 اسفند 57 نیز از آن جمله است.
در این روز سرهنگ صفری فرمانده جدید لشکر و اهل سنندج که بهخواست سران کومله و دموکرات و موافقت مرکز از افسران بومی انتخاب و اعزام شده بود، در ستاد خود در داخل شهر به محاصره گروهکها میافتد و تحت فشار مجبور به ارسال پیام رادیویی مبنی بر ترک مقاومت و تسلیم پادگان به شورای انقلاب شهر میشود. افراد فریب خورده همزمان با فراخوان و تحریک گروهکها با سلاحهای سرد وگرم برای محاصره و غارت و تخریب پادگان به حرکت درمیآیند. سرلشکر قرنی به محض اطلاع به نظامیان انقلابی پادگان دستور مقاومت میدهد.
سرهنگ سلطان اسحاق جانشین لشکر که از اهالی پاوه و از افسران متعهد و انقلابی ارتش بوده است با پیامی قاطع به مهاجمان میگوید من از خود شما هستم، سرهنگ صفری در این لشکر هیچگونه سمتی ندارد. اگر اطراف پادگان را رها نکنید با گلوله آتشین سربازان اسلام روبهرو خواهید شد. ضد انقلاب متواری میشود و پادگان به کمک سرهنگ جوادی فرمانده تیپ یکم لشکر و نیروهای انقلابی و نظامیان کُرد وفادار به نظام از سقوط حتمی نجات مییابد.
سرلشکر قرنی جهت نمایش قدرت، نیروی هوایی را مأمور شکستن دیوار صوتی میکند و سرتیپ ولی فلاحی فرمانده نیروی زمینی نیز تفنگ برمیگیرد و همراه افراد داوطلب از لشکر 1 و 2 گارد سابق با هواپیما و هلیکوپتر به جمع مدافعان پادگان سنندج میپیوندد.
این بار نیز دولت موقت به درخواست گروهکها که فریاد مظلومیت و دادخواهی آنان به آسمان رفته بود هیأت دیگری را با نام آشتی ملی به منطقه اعزام میدارد. متأسفانه آنان تحت تأثیر ضدانقلاب قرار میگیرند و برخورد قاطعانه این فرمانده شجاع و دوراندیش را زیر سؤال برده و زمینه دلسردی او را فراهم میکنند. کنارهگیری سرلشکر قرنی در هفتم فروردین از ستاد ارتش و ادامه سیاست مماشات و باج دهی به ضد انقلاب حوادث بزرگ دیگری را مانند درگیریهای نقده، پاوه، سقز، مریوان، دره قطور و امثال آن رقم میزند و سه لشکر ارتش و نیروهای ارزشمندی از یگانهای رزمی سپاه پاسداران انقلاب را سالها در منطقه درگیر میسازد.
در هنگامی که موج سقوط پادگان مهاباد، ستاد و لشکر ارومیه را تهدید میکرد، سرلشکر قرنی که اصرار بر تقویت لشکر ارومیه داشت، ساعت 11شب ظهیرنژاد را ملاقات کرد و به وی گفت از این لحظه فرمانده لشکر 64 هستید، هواپیما آماده است. ظهیرنژاد رهسپار ارومیه شد. نظامیان کُرد وفادار به انقلاب به سران ضد انقلاب گفتند حریف او نیستید، بساط خود را جمع کنید و جوانان را بیجهت به کشتن ندهید.
شش ماه بعد در 15شهریور 58 شهر مهاباد با تلاش سرتیپ فلاحی «فرمانده نیروی زمینی» سرتیب یعقوب آذری «فرمانده عملیات غرب» و سرهنگ ظهیرنژاد «فرمانده لشکر64 ارومیه» و پشتیبانی کامل نیروی هوایی و هوانیروز و همراهی و همگامی سپاه پاسداران «جوان و تازه تأسیس» انقلاب اسلامی به تصرف درآمد. یگانهای رزمی تیپ در یک عملیات هماهنگ از دو محور «میاندوآب - مهاباد» و «محمدیار- مهاباد» برقآسا وارد شهر شدند و پس از روبهروشدن با مقاومتی مختصر پادگان را در اختیار گرفتند. سربازان به شکرانه پیروزی و بازگشت به خانه خود زمین را میبوسیدند و اشک شوق میریختند، در حالی که از این سنگر مقدس جز ساختمانهایی مخروبه و تجهیزات شکسته و پراکنده و درختهای خشک و غبارگرفته چیزی بر جای نمانده بود. گویی لشکریان مغول از آنجا گذشتهاند.
سردار جاوید الاثر احمد متوسلیان که در این پیروزی حضوری مؤثر داشته میگوید: برادران ارتشی ما هنگام ورود به شهر رشادت و قدرت عجیبی از خود نشان دادند. ضد انقلابیون تانک های ربوده شده پادگان را برای مقابله با ما به میدان آوردند اما با اندک برخوردی متواری شدند. هشت دستگاه از این تانکها بهدست نیروهای خودمان افتاد و تانکی که روی تپه مشرف به دریاچه سد مهاباد مستقر کرده بودند، بر اثر ناشیگری خدمه آن به پایین سرازیر شد و به اعماق آب فرو رفت.
بعد از بازپسگیری پادگان مهاباد اینجانب از روز دهم شهریور60 بهمدت 18ماه فرماندهی تیپ مهاباد را به عهده داشتم. در آن زمان خانههای مردم سنگر گروهکها شده بود و همه روزه تا نیمههای شب با سلاحهای سبک و سنگین به سوی ارتش و سپاه آتش میریختند. افراد مسلح مردم شهر را سپر خود کرده بودند. جداسازی و مبارزه با آنان کاری بسیار سخت و توانفرسا بود. از هیچگونه جنایتی دریغ نداشتند و در مقابل هر کار سازندهای مقاومت میکردند. تکنیسینهای مخابرات مرکز را که برای تعمیر خطوط تلفن شهری به مهاباد آمده بودند به جای قدردانی به رگبار بسته و پیکرهای سوخته آنان را تحویل دادند. قادر عبدالله پور که در راهاندازی آموزش و پرورش شهر «بعد از یک سال و نیم تعطیلی» خون دلهای بسیار خورده بود، شبانه ربودند و بعد از چند ماه شکنجه و زندان به جرم همکاری با رژیم اعدام کردند. دکتر کریم شهریکندی که از دانشمندان بزرگ اهل تسنن و فارغالتحصیل دانشگاه الازهر مصر بود، به جرم همسویی با نظام جمهوری اسلامی در مسجد خود به رگبار بستند.
سرانجام ارتش و سپاه پاسداران و ژاندارمری مهاباد با همدلی مردم وفادار و ایجاد 20 پایگاه نظامی درون شهری «در طبقات بالای ساختمانهای متروکه» این منطقه حساس و حیاتی میهن اسلامی را با غافلگیری و بدون حادثه از چنگ گروهکها آزاد کردند.
مسلمانان فداکار و با فرهنگ در جامعه کردستان کم نبودند، اما همگی در محاصره ضد انقلاب قرار داشتند. مردم مهاباد پس از آزادی از سلطه گروهکها میگفتند در این مدت خانه و زندگیمان در اشغال بود و از فرزندان خود خبر نداشتیم.
حوادث بعدی در کردستان بزودی حقانیت راه و روش سرلشکر قرنی را که معتقد به قاطعیت در برخورد با آشوبگران و تجزیه طلبان بود به اثبات رساند، اگر کردستان از پیکره ایران عزیز جدا میشد تمامی پادگانهای مرزی سقوط میکرد و موجودیت انقلاب به خطر میافتاد این نظامی مدبر شجاع و میهنخواه جان خود را بر سر ماندگاری کردستان و نجات مردم محروم و ستم دیده آن گذاشت. سرلشکر قرنی کمتر از یک ماه بعد از جدایی از ارتش در خانه مسکونی خود در مقابل چشمان وحشت زده محافظ و همسر گرامیاش توسط گروهک مزدور فرقان به شهادت رسید و مقام والای نخستین شهید ارتش و نظام را به خود اختصاص داد. یادش گرامی و راهش پررهرو باد.